با ترفندهای اجنبی جماعت آشنا شویم..
یکی از عجیب ترین تغییر قیافه های تاریخ توسط شی پی پو
جاسوس چینی انجام شده بود.او یک خواننده ی اپرا بود به درخواست
دولت به جاسوسی رو آورد. پو برای ۲۰سال خود را به عنوان یک زن جا زد
و از این طریق از سفیر فرانسه اطلاعات دزدید.
او حتی توانست سفیر فرانسه را راضی کند که از او دارای فرزند نیز شده است!!
(پسری که به سفیر فرانسه نشان داده شده بود از بازار سیاه خریداری شده بود!)
در سال ۱۹۸۶ او شناسایی و دستگیر شد..
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در چهار شنبه 5 آبان 1395برچسب:, |
مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان
انداختند و پانزده سال در آنجا
نان مجانی خوردم!
این دیگر چه دنیایی ست ...!؟
ویکتور_هوگو
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 23 مهر 1395برچسب:, |
عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله.
مریدی به او گفت:
چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد:
سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته،
پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته…
گفتم: الحمدلله…
معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
آن الحمدلله ازسر خودخواهی بود نه خداخواهی.
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 2 مهر 1395برچسب:, |
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در سه شنبه 30 شهريور 1395برچسب:, |
مردم آمریکا عاشق دزد مشهور، چارلى فلوید بودند،
او هنگام سرقت بانک ها همه سندهاى ضمانت و مدارک بدهکارى مردم را مى سوزاند
تا وام داران ضعیف از دست بدهى هایشان رهایى یابند..
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 11 شهريور 1395برچسب:, |
ژان پل سارتر بزرگ فیلسوف فرانسه در کتاب جنگ شکر در کوبا می نویسد،
که من خواستم با چگوآرا ملاقتی داشته باشم،
و ساعت 2 نصفه شب به من اجازه داد برای ملاقات
وقتی رفتم،دیدم محافظین چگوآرا به حالت نیمه خواب و بیدار
روی صندلی نشسته هستند و بعد دیدم چگوآر آمد،
و حمامی گرفته بود و یک سیگار برگ کوبایی در گوشه لب داشت،
و روی صندلی نشست ،از چگوآرا پرسیدم چرا این زمان به من وقت دادی،
گفت:ما خیلی کار عقب مانده داریم
و بعد این جمله را ژان در یک پرانتر می نویسد:دیگر نباید خفت
یک جوان ملحد مارکسیست از آرژانتین میاید برای نجات کوبایی ها،
و پست و مقام را رها می کند،و به فیدلر کاسترو می گوید خداحافظ
من باید سایر کشورها را آزاد کنم،و میرود در بولیوی و بعد
با یک جنگ چیرکی که امریکایی به راه می اندازند،چکوآرا کشته می شود.
حال نگاه کنید در کشوری که به اسم دین هست
چقدر زمان بی ارزش هست،اگر روزی فیلسوف دسته صدم غرب بیاید
مسئولین ما بهترین زمان را به ان اختصاص می دهند
ما چقدر کار عقب مانده داریم
قسم به زمان که انسان دائم در خسران هست
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در یک شنبه 7 شهريور 1395برچسب:, |
در سال 1986 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد .
در آن سال مسابقات دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود .
دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش
گل سرسبد مدالهای المپیک محسوب می شود
آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حماسه این دونده تا صبح نخوابیدند.
دنیا از او درس بزرگی اموخت و آن درس اصالت حرکت مستقل از نتیجه بود .
او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است .به این فکر نکرد که برای پیشگیری
ازتحمل نگاه تحقیر آمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند.او تصمیم گرفته بود
این مسیر را طی کند.اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش
باعث شد تل دنیا به ارزش جدیدی توجه کند.
ارزشی که احترامی تحسین بر انگیز به دنبال داشت.
فردای مسابقه مشخص شد که جان از شروع مسابقه زمین خورده بود و به شدت آسیب
دیده بود. او در پاسخگوئی به خبر نگاری که پرسیده بود چرا با آن وضع و
در حالی که نفر اخر بودید ازادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت :
برای شما قابل درک نیست ! و بعد در مقابل اصرار خبر نگار گفت :
مردم کشورم مرا 5000مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم
مرا فرستاده اند که ان را به پایان برسانم.حماسه جان استفان اکواری
از ان پس سینه به سینه در میان تمام ورزشکاران نقل شد.........
اما آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟؟؟
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 4 شهريور 1395برچسب:, |
باب اسفنجی=هوس
اختاپوس=خشم
خرچنگ =حرص و طمع
حلزون=شکم پرستی
پلانگتون=حسادت
پاتریک=تنبلی
سنجاب=تکبر و خودشیفتگی
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, |
لذتهای بهشتی
مثل دیدن و خوردن
هلو نیست
که از آن سیر شویم
لذتهای بهشت
از جنس لذت محبت مادر،
از جنس لذت دانستن،
از جنس داشتن خداست
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 20 خرداد 1395برچسب:, |
حمسا، یکی از اصلی ترین نشانه های یهودیت است و دستی متقارن،
با دو_شست است که برای صهیونیستها مقدس بوده و در منازل خود از
این نماد استفاده می کنند. اما متاسفانه مدتی ست که این نماد به
اشتباه به عنوان نماد کف_العباس توسط مردم استفاده می شود.
اما در حقیقت نماد کف العباس شبیه دست واقعی بوده و تنها یک شست دارد.
گاهی اوقات نماد_حمسا همراه با نماد تک_چشم که یکی دیگر از
نمادهای صهیونیست ها (فراماسونرها) است بکار برده می شود.
از آن جا که این نماد جدیدا بسیار استفاده می شود علی الخصوص
در ساخت زیورآلات و همچنین سجاده، جانماز و... بنابراین بجاست
که هنگام تصمیم گیری برای خرید به این موضوع دقت کنیم.
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 17 خرداد 1395برچسب:, |
یکبار کسی گفت حاج آقا من سحرها خوابم میگیرد. چه کنم؟
استاد گفتند:
«اگر خوابت گرفت بخواب چون معلوم است اسمت را در لیست ننوشتهاند»!
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 10 خرداد 1395برچسب:, |
آیت الله بهاءالدینی می فرمود:
زلیخا آزار و اذیت فراوان به یوسف صدیق علیه السلام انجام داد.
اما اینکه دوباره جوان شد و به حضرت یوسف علیه السلام رسید، به سبب حیا بود.
چون زمانی که حضرت یوسف علیه السلام را می خواست،
یک پارچه روی بت کشید تا اورا نبیند
این حیا در خلوت، حتی بتی که او را نمی بیند.
همینکه در خلوتش از بت حیا می کند،
باعث شد مجددا برگردد و جوان شود. معلوم می شود حیا خیلی عالی است
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در شنبه 18 ارديبهشت 1395برچسب:, |
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ...
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ نایست ..
ﺩﺭﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ..
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 29 بهمن 1394برچسب:, |
می گویند هنگامی که در آمریکا همه در جستجوی طلا بودند...
یک نفر با فروش "بیل" میلیونر شد،
اما هیچکس طلا پیدا نکرد...
"متفاوت اندیشیدن راهکار موفقیت است"
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در یک شنبه 25 بهمن 1394برچسب:, |
خداوندا کمک کن از چَرای زندگی دل بکنم و به چِرای زندگی فکر کنم ...
چرا که عاقبت چَرا مرگ ؛ و عاقبت چِرا تولدی دوباره است ...!
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در شنبه 24 بهمن 1394برچسب:, |
برای آموزش...زبان..ورزش..مسواک...موسیقی..
و هزاران چیز دیگر..
سن فرزندمان مهم نیست..!
اما... به آموزش نماز و حجاب که میرسیم..
میگوییم: افراط نکنیم.. زود است..
هنوز به سن تکلیف نرسیده..!
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 9 بهمن 1394برچسب:, |
شنيدم مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترك اعتياد در تيمارستان
بستری بود، وقتی مرخص شده حرف جالبى زده: اونجا ديوانه های
زيادی بودند، يكی مي گفت من چگوارا هستم همه باور مي كردن، يكی
مي گفت من گاندی ام همه قبول مي كردن. ولی وقتی من گفتم
مارادونا هستم همه خنديدن و گفتن هيچ كس مارادونا نمي شه.
اونجا بود كه من خجالت كشيدم كه چه بر سر خودم آوردم. در اين دنيا
غرور دمار از روزگار آدم در مياره و دقيقا گرفتار چيزی مي شی كه فكر
مي كنی هرگز در دامش نخواهی افتاد. مراقب خودتان باشيد
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در چهار شنبه 23 دی 1394برچسب:, |
من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته لباس و قيافهاش بود، حتى وسواسى داشت
كه پارچهاش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.
براى دوستى با او همين بس بود كه از لباسش و اتويش و قيافهاش
تحسين كنى و يا از طرز تهيه آن چيزى بپرسى.
او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلىها بريده بود ...
تا اين كه عشقى بزرگتر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد
و با هم سفرى كردند و در راه تصادفى.
جوانك در آن لحظه بحرانى از رنجهاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود
و به محبوبهاش مى انديشيد و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباسهايش را پاره مىكرد و زخمها را
مىبست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده.
هنگامى كه عشقى بزرگتر دل را بگيرد عشقهاى كوچكتر نردبان آن خواهند بود.
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 21 دی 1394برچسب:, |
تمام اختلاف ها، بهشت و جهنمی شدن ها، طغیان کردن و نکردن ها در یک کلمه بود:
- قارون می گفت: «عِنْدی» علم خودم.
- سلیمان گفت «رَبِّی» فضل پروردگارم.
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 4 دی 1394برچسب:, |
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر، به خواستگاری دختری می رود...
پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم...!!
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر می رود،
پدر دختر با ازدواجشان موافقت می کند و در مورد اخلاق پسر می گوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت می کند...!
دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت می کند،
با خدایی که روزی می دهد فرق دارد؟؟؟!
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 23 آذر 1394برچسب:, |
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دریانوردی و كشتیرانی خواندهام. در این كار بسیار تفكر كردهام.
ببینید این دریا و این كشتی را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن كوچك خود بر سر دریا كشتی میراند آن ادرار، دریای بیساحل
به نظرش میآمد و آن برگ كاه كشتی بزرگ, زیرا آگاهی و بینش او اندك بود.
جهان هر كس به اندازة ذهن و بینش اوست.
آدمِ مغرور و كج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
راستی نسبت دریاهای ما به کل هستی چقدر است؟
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 9 آذر 1394برچسب:, |