رنگ مشگی عاملی شد جذب یکدیگر شویم..

پس عزیزم "ریش" می آید بمن "چادر" به تو..

کاری نکن که با رفتنت، همه شادی کنند(درمکتب امام)

[من] به شاه سابق تذکر دادم که کاری نکن که مثل پدرت وقتی بروی

همه شادی کنند؛ با مردم باش و با اسلام باش؛ مسیرت مسیر ملت باشد؛

خیانت نباشد در کار، خدمتگزار مردم حکومت‌ها باید باشند؛

و این آدم نشنید این حرفها را؛ و همان شد که گفته می‌شد و ما حدس می‌زدیم.
صحیفه امام؛ ج7؛ ص528 | قم؛ 8خرداد1358

تاریک می شود همه ی کوچه های شهر

خورشید شهر قم به کجا میروی؟ بمان!

گاهی خدا یک کاری را مخصوص شما آفریده است.

یک بچّه ی ناجوری به تو داده است،یک زن ناجور داده است،

یک پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست،

یک چیز ناجور به تو داده است؛ با تو کار دارد.

اینکه زیردست خودت را کمک می کنی خوب است،

امّا فرمان بالادست هایتان را بردن است که سخت است.

ان شاءالله آن ها را فرمان ببرید و از زیرکار در نروید، ضرر نمی کنید.

حاج اسماعیل دولابی

اسامی اعلام شد ...نکند ....

رد صلاحیت ....شده باشم.....در قلب....تو ...

خنده رسوا می نماید پسته بی مغز را

چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش

اینجا همه به فکر شکم های خالی هستند.......

هیچکس........به مغز های خالی نمی اندیشد! ...

میخوانمت به طرز زمان های کودکی...

بابای مهربانِ امام زمان ***حسن

می شود از فکر من چند ساعتی بیرون روی؟

درس دارم به خدا این ترم مشروط میشوم!!

مثل رآکتور اراک ......... قلب مرا از جا درآوردند...

سختی های روزگار ، مثل ماشین لباسشویی هستند،

تو را میچرخانند ، می پیچانند و درهم می کوبند ؛

 اما در پایان، این تویی که پاکتر و روشن تر و بهتر از قبل خواهی بود....

حتی از فلش مموری هم میتوان درس گرفت...

اینکه ظرفیت آدم ها ... ربطی به هیکلشان ندارد..

گر بگویم با خیالت تا كجاها رفته ام
 مردمان این زمانه سنگسارم میكنند..

تمام زندگی ام جنگ تن به تن بوده ست!

و شغل رسمی من «دوست داشتن» بوده ست!

دوره دوره ی نامهای باقیمانده ایست
که بجای راهشان،
بزرگراهشان ترافیک دارد..

خدایا..

مبادا روزی فرا برسد که ما "بارمان" را ببندیم..

به این قیمت که " بال مان" را ببندیم..!

نتیجه ی همه ی استخاره ها "خیـــر" است

اگر به نیت "تــو" وا شوند قرآن ها............!

ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم،.....

درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم.

غیر از ضرر برای تو چیزی نداشتم..

حتی نیامده ست به کارت دعای من..

از سرخی خونمان فراوان گفتند
از غربت راهمان کمی بنویسید

دل...

سفارت خدا بود در من...

چه آسان آتشش زدم..

یک نفر گفت: خدا، کاش که عاشق بشوم
 شد و در پیچ و خم عشق خدا را گم کرد...

شنيدم مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترك اعتياد در تيمارستان

بستری بود، وقتی مرخص شده حرف جالبى زده： اونجا ديوانه های

زيادی بودند، يكی مي گفت من چگوارا هستم همه باور مي كردن، يكی

مي گفت من گاندی ام همه قبول مي كردن. ولی وقتی من گفتم

مارادونا هستم همه خنديدن و گفتن هيچ كس مارادونا نمي شه.

اونجا بود كه من خجالت كشيدم كه چه بر سر خودم آوردم. در اين دنيا

غرور دمار از روزگار آدم در مياره و دقيقا گرفتار چيزی مي شی كه فكر

مي كنی هرگز در دامش نخواهی افتاد. مراقب خودتان باشيد

بعضی ها "یک سوم" عمر خودرا در "خواب راحت" میگذرانند

و "دو سوم" دیگر را در "خواب غفلت"..

خدایا ما را از اینان قرار نده..

من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته‏ لباس و قيافه‌‏اش بود، حتى وسواسى داشت

كه پارچه‏‌اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.

براى دوستى با او همين بس بود كه از لباسش و اتويش و قيافه‌‏اش

تحسين كنى و يا از طرز تهيه آن چيزى بپرسى.

او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى‌‏ها بريده بود ...

تا اين كه عشقى بزرگ‏تر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد

و با هم سفرى كردند و در راه تصادفى.

جوانك در آن لحظه‏ بحرانى از رنج‌‏هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود

و به محبوبه‌‏اش مى ‏انديشيد و سخت به او مشغول بود.

او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‏‌هايش را پاره مى‌‏كرد و زخم‌‏ها را

مى‌‏بست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده.

هنگامى كه عشقى بزرگ‏تر دل را بگيرد عشق‏‌هاى كوچك‏تر نردبان آن خواهند بود.

دیگر شعار،مرهم زخمم نمی شود...

هی سعی می کنم،دلم آدم نمی شود...

عمل جراحی جدا سازی موبایل از بدن
 به زودی در سراسر بیمارستانهای کشور

وقتی بچه بودم میگفتند :

هر وقت به تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی بزرگ شده ای.

 اما من به فرزندم خواهم گفت:

هر وقت از بخشیدن کفشهایت به انسان پابرهنه ای خوشحال شدی،

بزرگ شده ای ....!!!!!

“وقتی که ۴ سیب داشتیم و ما ۵ نفر بودیم
مادرم گفت:
“من سیب دوست ندارم”
ابوعلی‌سینا

چه خوشبخت اند ..

آنها که به پای هم پیر میشوند.. نه به دست هم...

فردا اگر بدون تو باید به سر شود.......
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود..

ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
 با خبر باش که آن کوچه سفارت دارد

در خانه های خویش چه راحت نشسته ایم..

اما زدی تو خیمه به صحرا....... حلال کن..!