لب تشنه
لب تشنه به برکه ی غدیر آمده ایم
با شوق، به محضر امیر آمده ایم
ما چشم به راه دست بیعت هستیم
هر چند هزار سال، دیر آمده ایم
اولین چیزی که از من می گیری
خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،
جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری.
نهج البلاغه خطبه ی 215
خدارو شکر کسی نفهمید چی گفتم . . .
وسط دعای عرفه فریاد زد:
خدایا همه ی مسافران کربلا را
سلامت بدار!
همه بلند گفتند :
آمین !
ادامه داد :
خدارو شکر کسی نفهمید چی گفتم . . .
میلاد امام نازنین شیعیان امام هادی (علیه السلام) مبارک..
فرقی نمیکند به عزا یا که شادی ام..
در هر شرایطی نوکر دربار هادی ام..
این جمعه نیا...
گفتند که جنگ سرخ و آبی داریم
مانند همیشه قصد لابی داریم
دیروز شنیدم همگی میگفتند:
این جمعه نیا، بازی "دربی" داریم!
میثم جلالی
چه نوکری هستی غم آقا نداری؟
دارم هوایت را هوایم را نداری
چه نوکری هستی غم آقا نداری؟
بیهوده نام منتظر بر خویش مگذار
تو غصه ای جز غصه ی دنیا نداری
کافیست لفاظی! مرا هم خسته کردی
خوب ادّعا داری عمل امّا نداری
شرط زیارت کردنم ترک گناه است
من را نمی بینی اگر تقوا نداری
اصلاً شده باور کنی بی من یتیمی؟
اصلاً شده باور کنی بابا نداری؟
دیگر نگو از جایگاهت بین هیئت
وقتی میان خیمه من جا نداری
صبح و مساء گریه به جد بی کسم کن
بی گریه بر او جا به قلب ما نداری
حتی ته گودال هم یاد شما بود
ای وای اگر از ماتمش آوا نداری
عید قربان..
عمریست که در سرم غم نان دارم
یک قلب که نه، لانه شیطان دارم
یک روز اگر فدای "مهدی" گردم
تبریک بگو که عیـــد قربـــان دارم..!
میثم جلالی
اذان راتکرار کن..
مردی به امام ششم از فقر و تنگدستی شکایت کرد
>>> حضرت فرمود:
《هرگاه صدای اذان راشنیدی همراه مؤذن اذان راتکرار کن
که ازفقر نجات خواهی یافت》
مکارم الاخلاق ۳۴۸
خودت را مسخره نکردی که!
انسان با انتظاری که از خودش دارد رشد میکند،
برنامۀ رشد هرکسی مطابق با انتظاراتی است که از خودش دارد.
مردم از بچه مذهبیها، نمازخوانها، مسجدیها، انتظار دارند،
شما که نمازخوان هستی پس چرا عاشق خدا نشدی؟
خودت را که مسخره نکردی که!
کسی که فقط در مجلس دعا حال پیدا میکند،
ولی تنهایی حرفی برای گفتن ندارد، وضع خوبی ندارد
مسجد حضرت آیتاللهالعظمی بهجت(ره) جای سوزن انداختن نبود،
باید از قبل میرفتی نوبت میگرفتی! چرا؟
چون یک نفر داشت عاشقانه نماز میخواند،
همه به عشق او میآمدند، همه عشقبازی او را دوست داشتند ببینند.
چقدر دغدغه داری...؟
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی
چه روزها که فقط منفعت پرست شدی
چقدر محضر او دیده ی تر آوردی
.ادای منتظران را فقط درآوردی
بیا بکار بیاییم انحطاط بس است
عمل کنیم که بازی با لغات بس است
بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم
بجای ننگ شدن باز زینتش باشیم
قسمتی از نامه یکی از مدافعان_حرم :
ما در اینجا با کفار می جنگیم
و شما در ایران با دشمنان_ولایت
دشمنان ما آشکارند
و دشمنان ولایت پنهان
و جهاد شما از ما دشوارتر ...
اموالتان را در آسمان قرار دهید
حضرت عیسی به بنی اسرائیل فرمود:
ای بنی اسرائیل، قلب هر انسان آنجاست که مال او در آنجاست.
پس اموالتان را در آسمان قرار دهید تا دلهای شما در آسمان باشد.
نکته:
مراد از مال در فرمایش حضرت عیسی، علوم و معارف و افعال صالحه است.
زوج آسمانی مبارکتان باشد..
تا علی عارف و تا فاطمه اش عارفه است
نمک سفره ی این خانه فقط "عاطفه" است
زندگی صرف جهیزیه و مهریه که نیست
" ِمهر" مهریه ی شاهانه ی این طایفه است
دزد خوب..
مردم آمریکا عاشق دزد مشهور، چارلى فلوید بودند،
او هنگام سرقت بانک ها همه سندهاى ضمانت و مدارک بدهکارى مردم را مى سوزاند
تا وام داران ضعیف از دست بدهى هایشان رهایى یابند..
دیگر نباید خفت..
ژان پل سارتر بزرگ فیلسوف فرانسه در کتاب جنگ شکر در کوبا می نویسد،
که من خواستم با چگوآرا ملاقتی داشته باشم،
و ساعت 2 نصفه شب به من اجازه داد برای ملاقات
وقتی رفتم،دیدم محافظین چگوآرا به حالت نیمه خواب و بیدار
روی صندلی نشسته هستند و بعد دیدم چگوآر آمد،
و حمامی گرفته بود و یک سیگار برگ کوبایی در گوشه لب داشت،
و روی صندلی نشست ،از چگوآرا پرسیدم چرا این زمان به من وقت دادی،
گفت:ما خیلی کار عقب مانده داریم
و بعد این جمله را ژان در یک پرانتر می نویسد:دیگر نباید خفت
یک جوان ملحد مارکسیست از آرژانتین میاید برای نجات کوبایی ها،
و پست و مقام را رها می کند،و به فیدلر کاسترو می گوید خداحافظ
من باید سایر کشورها را آزاد کنم،و میرود در بولیوی و بعد
با یک جنگ چیرکی که امریکایی به راه می اندازند،چکوآرا کشته می شود.
حال نگاه کنید در کشوری که به اسم دین هست
چقدر زمان بی ارزش هست،اگر روزی فیلسوف دسته صدم غرب بیاید
مسئولین ما بهترین زمان را به ان اختصاص می دهند
ما چقدر کار عقب مانده داریم
قسم به زمان که انسان دائم در خسران هست
آیت الله طباطبایی(ره) : شما نمی خواهد راه بیفتید...
آیت الله طباطبایی(ره) :
شما نمی خواهد راه بیفتید ودنبال امام_زمان بروید ،
اگرشمااستعدادوقابلیتش راداشته باشید
ایشان خودبه سراغ شما می آیندوخودترتیب تشرف راخواهندداد.
حماسه جان استفان اکواری
در سال 1986 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد .
در آن سال مسابقات دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود .
دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش
گل سرسبد مدالهای المپیک محسوب می شود
آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حماسه این دونده تا صبح نخوابیدند.
دنیا از او درس بزرگی اموخت و آن درس اصالت حرکت مستقل از نتیجه بود .
او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است .به این فکر نکرد که برای پیشگیری
ازتحمل نگاه تحقیر آمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند.او تصمیم گرفته بود
این مسیر را طی کند.اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش
باعث شد تل دنیا به ارزش جدیدی توجه کند.
ارزشی که احترامی تحسین بر انگیز به دنبال داشت.
فردای مسابقه مشخص شد که جان از شروع مسابقه زمین خورده بود و به شدت آسیب
دیده بود. او در پاسخگوئی به خبر نگاری که پرسیده بود چرا با آن وضع و
در حالی که نفر اخر بودید ازادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت :
برای شما قابل درک نیست ! و بعد در مقابل اصرار خبر نگار گفت :
مردم کشورم مرا 5000مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم
مرا فرستاده اند که ان را به پایان برسانم.حماسه جان استفان اکواری
از ان پس سینه به سینه در میان تمام ورزشکاران نقل شد.........
اما آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟؟؟
امام فرمود: این شهید نیمی از انقلاب است..
هدیه به روح چریک مبارز حجت الاسلام شهید سید علی اندرزگو
"نیمی از انقلاب"
می توان پر کشید بی پر وبال
پر کشیدن در آسمان خیال
قصه ی انقلاب و مردانش
همه بی غل و غش، همه خوشحال
همه اهل قناعت و مومن
خنده های بلند و سفره های حلال
قصه های امام خوبی ها
مکر روباه و حیله های شغال
تا پلیس محله مسجد بود
دزد ایمان ما نشد رمال
یاد روزی که چشم ما وا شد
به تماشای اولین سریال
از خوشی های دوستی ناباب
یک جوانی گذشت در اغفال
یاد گلهای پرپر جبهه
عاشقان چفیه و یک شال
دیگر آن شوق سنگرها رفت
آه از روزگار رو به زوال
قصه ی انقلاب و قصه ایثار
کرد خوبان قصه را غربال
سینه سرخان مسجدی رفتند
تا فراسوی آسمان خیال
دوستانم شهید گم نام اند
نام من شد بسیجی فعال
با صدایی گرفته میگویم
از شهیدی که هست راه وصال
سال ها میشود که رفته و اما
کسی از نام او نکرد سوال!
قلب من خورده پیوند با شخصی
چشمه ی عمراو زلالِ زلال
نیمی از انقلاب به نامش شد
نیمی از قلب من هم بدین منوال
گرچه من بنده کمی هستم
روح او عاشقم میکند هرسال
من اسیرمرامت شدم اندرزگو
سیدی که شدی هزارویک تمثال
ناگهان با زبان روزه و شلیک
شد گل آرزوی رهبری پامال
انقلاب ما ثمر داد آخر
عمر سید ولی نداد مجال
میثم جلالی