هَمدیگه رو زود وَرق نَزنیٖم !
آدمهاٰ برای هَم مثْل یک کِتابند..
وقتی به آخرِش میرسند..
میرن سُراغ یِه کتٰابِ دیگه ؛
یاٰدمون باشه
هَمدیگه رو زود وَرق نَزنیٖم !
آدمهاٰ برای هَم مثْل یک کِتابند..
وقتی به آخرِش میرسند..
میرن سُراغ یِه کتٰابِ دیگه ؛
یاٰدمون باشه
هَمدیگه رو زود وَرق نَزنیٖم !
در خانه فریب این همه شیدایی..
در شهر ، دروغ و نفرت و رسوایی..
من بیشتر از همیشه دلتنگ توام..
ای آرزوی قدیمی ام، تنهایی..!
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم..
و در آب مثل ماهیها،
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم..
ﻣﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﻘﺐ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﻱ ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﭼﻴﺰﻱ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻣﻲﻛﺮﺩ
ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
« ﻫﺮﭼﻲ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻋﻘﺒﻴﻢ. »
ﻛﺴﻲ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺪﺍﺩ
ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ:
« ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻫﻴﭽﻲ .»
ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻱ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ:
«ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ .» ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: « ﭼﺮﺍ؟»
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: « ﭘﺴﺮ ﻣﻦ
ﺷﺶ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻪ ﺑﺪﻭﻭﻩ ...
ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻪ .» ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻛﺪﺍﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻳﻢ .