در سنگر حرف از آرزو بود می گفتیم و می خندیدیم
و قرارشد هرکس از آرزوهایش را بگوید.
همسنگرهایم ۱۷،۱۸،۱۹ ساله بودند از آنها خواستم آرزوهایشان را بگویند:
من که به دنیا وصل بودم آرزویم خانه و ماشین بوداما در بین آن سه بسیجی:
اولی گفت :«من آرزو دارم شهید شوم»که یکباره حال مجلس عوض شد.
دومی گفت:«آرزو دارم شهید شوم وجسدی از من باقی نماند
تا کسی در تشییع جنازه ام به زحمت نیفتد»
وسومی گفت:«آرزو دارم که هیچ آرزویی نداشته باشم»
این ماجرا گذشت در عملیات بعدی اولی شهید شد به قدری زیبا شهید شد که
می خواست بگویید شهید شدن یعنی چه؟
نفر دوم بگونه ای شهید شد که هیچ اثری از او باقی نماند
واز نفر سوم هیچ خبری نشد که برایش چه اتفاقی افتاد
معلوم نیست شهید شد ه یا جانباز یا…..؟
یکی از دوستان ماجرا را برای حضرت آیت الله بهاء الدینی تعریف کرد
ایشان چنان گریستند که قطرات اشک از محاسنش می چکید، می گفت:
آرزوهای این سه رزمنده خواسته هایی بوده
که طلبه ها و علماء باید سالها در کلاس معرفت و عرفان حاضر شوند
تا به این آرزوها برسند...........
(از خاطرات سردار رادان)

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 20 آبان 1395برچسب:, |
ای پیاده خوش بحالت؛ چای-حضرت میخوری
من که این شبها همش؛چایی حسرت میخورم....!

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در چهار شنبه 19 آبان 1395برچسب:, |
کاش می شد اربعین حلال این مشکل شود
همسری اهل ولا در این مسیر حاصل شود
چون که زهرا باب فیض عالمی آماده کرد
خطبه خوان ارباب و شاهد هم ابوفاضل شود

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در چهار شنبه 19 آبان 1395برچسب:, |
به گُمانم که میانِ همه ی زائر ها
فقط امضای براتِ دل_من جا مانده

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در چهار شنبه 19 آبان 1395برچسب:, |
حدیث | امام صادق(ع):
پولی که خرج زیارت حسین(ع) شود، برمیگردد!.....
تهذیب الاحکام، ج6، ص4

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 17 آبان 1395برچسب:, |
میوه پخته محال است نیفتد بر خاک
هرکه دل بسته به این دار فَنا، خام بُوَد

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 17 آبان 1395برچسب:, |
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دستهای خویش و دامان توام آمد به یاد...

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 17 آبان 1395برچسب:, |
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
از یاد ما رفته ست، جنگ و جبهههایش
از کربلای چند برگشتی برادر؟
این بار هم تو بردی و بازنده ماییم
هر مرتبه اینجای بازی گیر کردیم
تو در حقیقت عشق را دیدی و رفتی
ما در فضاهای مجازی گیر کردیم
دریا شدی تا تشنگی شرمنده باشد
تا اشکی از چشمان ماهیها نریزد
من مرده تو زنده، نگو که غیر از این است
تو رفتهای تا آبروی ما نریزد
میخواستی در لحظهی معراج تا عشق
خورشید بالای سرت عباس باشد
نامت اگر سرباز گردان حرم شد
میخواستی سر لشگرت عباس باشد
جز گریه کردن کاری از ما برنیامد
رفتی و ما از دور کم کم گریه کردیم
آنقدر رفتی تا به عاشورا رسیدی
در خانه ماندیم و محرم گریه کردیم
از عشق جان میدادی و جان میگرفتی
ما در پی یک لقمه نان بودیم آن روز
ما خون خود را نذر عاشورا نکردیم
ما در صف نذری پزان بودیم آن روز
عکس تو را در قاب پیش رو گرفتند
تا پشت عکست ژست خون خواهی بگیرند
این روزها از آبهای خون گل آلود
یک عده میآیند تا ماهی بگیرند
یک شب به خوابم آمدی با خنده گفتی
شاعر رفیقان عهد خود با ما شکستند
ور نه بگو با نوحه خوانان قدیمی
هرگز در باغ شهادت را نبستند!

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در یک شنبه 16 آبان 1395برچسب:, |
نمیدانم اگر یک کودک آفریقایی بودم
باز هم
عاشق تو میشدم،
یا فقط به سهم غذای تو فکر میکردم...؟

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در یک شنبه 16 آبان 1395برچسب:, |
یعنی میان این همه زائر اضافی ام
دق می کنم به داد من بی نوا برس ...

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در یک شنبه 16 آبان 1395برچسب:, |
شد قامت پیغمبر از این اجر خمیده
بر صورت معصوم تو زد "زجر" کشیده
بعد از تو به هر کس که ستم دید به ناحق
گفتیم خدا رحم کند، "زجر کشیده"

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 14 آبان 1395برچسب:, |
روز اول مربیگری ام بود ......
.از خدا خواستم که برنده شویم ولی برنده نشدیم
فهمیدم تیم مقابل هم خدا دارد ...
پس از ان به بعد تلاش کردم...
فرگوسن

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 14 آبان 1395برچسب:, |
زندگی یک بازی درد آوراست
زندگی یک اول بی اخر است
زنگی را باهمین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نبستیم
بر زمین خوردیم وخاکی نیستیم!

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 13 آبان 1395برچسب:, |
ماسک نداریم!
خیلے وقت است ڪہ آلوده شده ایم
بہ هواے دنیا....

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 13 آبان 1395برچسب:, |
نه آلمان خانه و نه روس خانه
.که بیزارم من از منحوس خانه
سفارتخانه ی دشمن کدام است؟
سفارتخانه یا جاسوس خانه؟
محمدکاظمی نیا

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 13 آبان 1395برچسب:, |
عمریست میگویم:
"دل" ما را بردی حسین..
اما چگونه شمر "سر" تو را برد..

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 13 آبان 1395برچسب:, |
تقویم را ورق زدم و دور اربعین....
خطی ڪشیده ام ولی آقا چه فایده...

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در چهار شنبه 12 آبان 1395برچسب:, |